کیمیا رفت سرکار
٢٩/٠٣/١٣٩٠: امروز عصر مجبور بودم برای یک سری کارهام برم شرکت آخه من حسابدار شرکت هستم وقتی مس خواستم برم هیچ کس نبود که کیمیا را بزارم پیشش و مامان و بابام هم نبودند و خواهرم هم امتحان و عمه مینا هم امتحان داشت خلاصه مجبور شدم ببرمش سرکار نشوندمش روی صندلی جلو و کمربندش را بستم و رفتم به سمت شرکت وقتی رسیدیم خیلی اروم و متین بود بطوریکه مدیر عامل شرکت گفت : چه دختر ارومی اگه دختر من بود حالا اینجا را روی سرش گذاشته بود ولی هرچه می گذشت از اروم بودن دیگه خبری نبود و هرچه کشو وپرونده و کاغذ بود ریخته بود بیرون و دست اخر هم یک پفیلا براش خریده بودم پخش دفتر کرد و رفت سراغ کمد و جعبه ای پراز پیچ و مهره بود ریخت بیرون و خلاصه اشوب بازا...
نویسنده :
مامان و بابا
10:24